چهره بي نشان مرگ

 

تناقض ميان نشانه هاي زندگي و مرگ

هر شب در ساعت ده و چهل دقیقه روبروی آن مکعب جادویی می نشینیم تا بتوانیم ردپایی گریزان از مرگ را بر پیشانی " نرگس " ببینیم . جذابیت این مجموعه برای بسیاری از ما با جذابیت مرگ گره خورده است. انگار هر شب ُ تلاش می کنیم تا تناقض مرگ و زندگی را بیابیم . نرگس توی جعبه زنده است،حرکت می کند،نفس می کشد،گاه شاد است و سرخوش و گاه خودخور است و غمگین !

 هرشب بر این گمانیم که زندگی واقعی است و این مرگ است که نمایشی است و دروغین. هر شب در ساعت ده و چهل دقیقه در جستجوی آنیم که ردی از این امر والا (مرگ) بیابیم . می خواهیم ببینیم آیا دوربین توانسته است حتی لحظه ای آن غیاب بزرگ را به ما نشان دهد؟

ردپایی از این تناقض را: ذهنی که باور دارد او ( پوپک گلدره ) مرده است و چشمی که او را می بیند،لبخند می زند، حرص می خورد و حاضر و ناظر تمام ماجراست.ما مجبور به نظاره ایم تا دریابیم کجا و در کدام لحظه قطعی نشانه های مرگ بر نشانه های  زندگی چیره می شودو ما از این تناقض رها می شویم.نشانه ها در این مجموعه دال بر زنده گی و زنده بودن دارند و شاید بی دلیل این منطق را  پذیرفته ایم " مرگ نشانه هایی دارد."

هر شب خسته از این کشمکش به این باور می رسیم که مرگ کاملا اتفاقی است چرا که رد تمامی نشانه های آشنا را می زداید و ما در بی نشانی این نشانه ها  هیچ گاه به قطعیت نمی رسیم.


زير نويس احتياطي : تقريبا نديدن سريال هاي تلويزيوني بهتر از ديدن آن است مگر به بهانه نشانه شناسي اين مجموعه باشد !

HAPPY END!


HAPPY END!  عكاسي امكان ديدن چيزهايي را به ما مي دهد كه در حضورمان نيستند. - كندال والتن-


 
بصورت تصادفي عكس را در روزنامه شرق امروز ديدم ، و فكر مي كنم اين عكس پتانسيل آن را دارد كه بخواهيم كمي درباره آن تامل كنيم .

اين عكس شايد در مقايسه با عكس هاي خبرگزاري فارس (عکس های ساتیار امامی) دامنه دلالت هاي ضمني بيشتري را به رويمان بگشايد چرا كه:

در روزنامه و بالاخص در روزنامه شرق چاپ شده است .محل ارجاع آن و زمينه ظهور آن ما را  با زنجيره  هاي از معاني چون اصلاح طلبي ، نخبه گرايي و ...روبرو مي سازد. 

تيتر عكس بجاي ارجاع مستقيم به افتتاح تونل به حاشيه مي پردازد ، به عملي سمبليك در خلال افتتاح تونل (ازدواج در تونل ).

و مهمترين دليل را مي توان در متن تصوير جستجو كرد. نگاه كنيد به صفي از عروس و داماد كه در حال كامل شدن است. حالت خشك و مستاصل داماد اول را ببينيد .  و همچنين حالت داماد دوم و...

به پرسپكتيو خطوط ديواره تونل دقت كنيد. به نقطه اي مي رسد كه تقريبا  سياهي است .

 

انگار اين آدم ها در  اين لحظه در تونل رها شده اند تا نمايشي را به اجرا بگذارند. نمايش گروهي آماتور كه بالطبع  از شهامت و شجاعت حرفه اي ها عاري اند . عكس بصورت مستقيم نمايشي بودن اين عمل (عروسي ) را به ما تذكر مي دهد. تنها براي نمايش عملي نمادين. نمادين چون پايان خوب و خوش همه قصه ها و مصيبتها ، مثل عروسي دو  زوج پس از زلزله بم در ميان خرابه ها !

درست است كه جامعه نيازمند تزريق اميد و روحيه اجتماعي استو از  هر چيز مي توان براي اين منظور استفاده كرد. از خلق سريال هاي تلويزيوني گرفته تا افتتاح تونل رسالت! اما علاقه ما به نماد و نمادين كردن امور تنها به افتتاح تونل رسالت منتهي نمي شود . هر چند كه در اين ميان نمي توان منكر نقش  بافت ( زمينه هاي فكري ، فرهنگي ،‌عرفاني و ...) در اين ميل به نمادخواهي شد. اما دامنه افراط بگونه ايست كه آنقدر در اين دور تسلسل گرفتار شده ايم كه تقريبا اهميت ماجرا  و كاركرد واقعي نماد ها را از ياد برده ايم. تونل در واقع محلي براي تسهيل در رفت و آمد خودرو و كم نمودن ترافيك شهري است  . قيافه داماد ها ي معذب در عكس را ببيند كه انگار به ما مي گويند:

" تونل جاي عروسي نيست "

 

پانوشت:


زير نويس خاطرات من : تقريبا فراموش اش كرده بودم ،عكس اش را كه ديروز توي روزنامه همشهري ديدم يادم آمد سالها پيش وقتي اشكالي در درس روش تحقيق داشتيم ،مي يايست او را نه در اتاقش در دانشكده هنرها بلكه در خرابه هاي اطراف ميدان آرژانتين پيدا كنيم . خرابه هايي كه مي گفتند نقشه تونلي است كه امروز به آن مي گويند تونل رسالت!

 

زيرنويس اخلاقي : اصلا قرار نيست مثل آدم هاي بدبين در اين نوشتار بيايم و زحمات آدم هاي زيادي را در طول اين 9 سال به باب تمسخر بگيرم . من شاگرد همان معمار تونل  بودم  كه از منش اش ياد گرفته ام  "ويرانگري مقدمه ساختن است" !

 

روز مادر ، روز مصرف


   یک گفتگوي ساده ميان چند آگهي در روزنامه  
( يكشنبه ۲۴ تيرماه / صفحات داخلي روزنامه ها )
 

تقريبا كمي عجيب بنظر مي رسد اگر نخواهم براي اين تيتر روز مادر ، روز مصرف توضيحي ندهم و بخواهم نزاع ميان تصاوير ومتن ما را به  ورطه معنا يا بي معنايي برساند. چيزي كه در اين تصاوير ديده مي شود روايت كالاهايي است اعم از سرخ كن و مخلوطن كن و .... كه مجموع شده و در قاب آگهي نشسته است با عناويني چون روز مادر مبارك يا روز زن مبارك و ....

در اين تصاوير بندرت سيماي مادر يا زني خوشحال و سرزنده را مي بينيم (بجز آگهي ال جي ) بجاي تصوير انساني زنده با تمام بار عاطفي ، اخلاقي و انساني اش ، شاخه گلي  را مي ببينيم كه جانشين مادر شده است. شايد اين شگرد به خاطره ممنوعيت سالهاي پيش در استفاده از تصاوير زنان در آگهي هاي تبليغاتي باز گردد كه  آرشيو طراحان را  از چنين تصاويري تهي  نموده است.غياب تصوير زن در آگهي هايي كه مختص او و روز او طراحي شده است به ظهور سلطه كالا مي انجامد ، كالايي لوكس و مدرن!

در اين روز مادر از تمام ارجاعات انساني و عاطفي اش تهي مي شود و کالا و لذت مصرف از آن جايگزين او مي گردد.قلب اين معنا با قلب معناي ديگري را نيز بهمراه  دارد . معناي هديه در اين روز دگرگون مي شود.هديه ديگر بخشش آزادانه و سخاوتمندانه بخشي از خود به ديگري نيست . كاركرد هديه و منش آن ديگرگون مي شود . ما در اين روز از هديه دادن و گرفتن خرسند نمي شويم چرا كه عنصر آزادانه آن به مدد تبليغات راديو و تلويزيون ، آگهي هاي چاپي و فشار افكار عمومي ساخته شده پيرامون اين موضوع به تمسخر گرفته مي شود . بچه ها و مردان در اين روز مجبور مي شوند براي مادران و همسرانشان هديه اي بگيرند و اين آيين انساني بگونه اي تكليف مي شود و از اختيار بيرون مي رود .

و در نهايت  شايد بتوان بخشي از اين لذت را   ميان سيب زميني هاي سرخ شده در سرخ كن ، غذاي پخته شده بر روي اجاق گاز ،‌لباس هاي تميز و شسته شده با ماشين لباسشويي ويا مصرف ده ها كالاي لوكس و مصرفي ديگر  بازيافت.

  پانوشت:


زیر نویس خاطرات من : توي ده سالگي ام با برادر هاي كوچكترم بر سر كش رفتن پنج توماني از قلك سبز پلاستيكي جر و بحث مي كنم . به زحمت پول ها را بدون پاره كردن قلك بيرون مي كشيم و غيب مي شويم .و آنقدر بر سر خريد جوراب پشمي با دستفروش كنار ميدان يكي به دو مي كنيم تا بتوانيم شوق كودكانه مان را به خانه ببريم. روي تاقچه بسته اي كوچك با دستخطي لرزان و كج " روز مادر " را تبريك گفته است. توي بسته ، جوراب پشمي آسوده جا خوش كرده است . به گمانم مي داند كه مادرم به اين زودي ها از هديه كوچك ما دل نمي كند.

 زير نويس تصوير آگهي ال جي : مادر سعي مي كند به پسرك لبخند بزند ، پسر دسته گلي براي مادر به ارمغان مي آورد . فضاي خانه گرم است و مادر سعي مي كند خوشحال باشد و صميمي.  اين را مي شود از  حالت دندانها يش ديد!!!!تصوير كوچك مادر را پشت ماشين لباسشويي مي بينيم كه در كنار يك دستگاه جارو برقي و ماكروويو سنگر گرفته است و با حالتي حق به جانب به ما مي نگرد تا كمي شرمنده شويم و لااقل يكي از اين اجناس را به پاس زحمات اش به او هديه دهيم !